تاثیر یک مساله فلسفی بر معماری ایران
در بررسی تأثیر فلسفه بر معماری، نگرش های متفاوتی وجود دارد، بعضی از آنها
به معماری به عنوان یک بخش خاص که الزماً با فلسفه ای خاص در هم تنیده
است، نگاه می کنند، در این نگرش معماری به عنوان نمود و تجلی یک فلسفه خاص،
ظهور پیدا می کند و بیشتر به عنوان " فلسفه معماری " شناخته می شود.
اما این تحقیق ، چنین نگرشی را درست و به حق نمی داند، معماری هیچ گونه
فلسفه خاص- تأکید می کنم فلسفه خاص - و جدا از خود فلسفه ندارد. به عبارت
دیگر، " فلسفه معماری وجود ندارد". اما این بیان مانع از آن نمی شود که
فلسفه با معماری هماهنگ نباشد. در اینجا، تأثیر این دو بر یکدیگر به صورت
ساختاری است. تأثیر ساختاری به معنای هماهنگی کلی تمام معارف آدمی با
یکدیگر است. به گونه ای که هر کدام از معارف آدمی، می تواند در معرفت دیگر
او موثر باشد، هر چند که این تأثیر و چگونگی آن، به صورت نا خود آگاه باشد
.معمول است که در نگاه ساختاری، محقق به دنبال یک بسته پیش فرض ها یا زیر
ساختار است تا بتوانند بنای معرفت را بر خاک آن زیر ساختار بنا کند.حال این
مقاله سعی دارد تا رابطه ی یکی از ارکان اصلی فلسفه را با معماری نشان
دهد.این رکن اصلی، نوع نگاه به ابژه، به عنوان موضوع شناخت در هر فلسفه ای
است.
یکی از مباحث اصلی فلسفه مسلمانان، چگونگی رابطه بین فاعل شناسا ( سوژه )
با شی مورد شناسایی- ابژه – می باشد. در فلسفه مسلمانان رابطه سوژه با
ابژه، در ذیل بحث هستی شناسی قرار می گیرد نه معرفت شناسی، و همینجا است که
پل ارتباط بین سوژه و ابژه، به پلی میان " دو هستی " تبدیل می شود، وجود
ذهنی و وجود عینی. سوژه، در وجود ذهنی متبلور می شود و ابژه در وجود عینی، و
همینجاست که فهم رابطه سوژه و ابژه ، در این مقال ، مهم نشخیص داده شده
است زیرا که معماری چیزی نیست جز وجود عینی -خود اثر- یک موجود ذهنی- نقشه
ذهنی بنا-
گفتیم که رابطه بین فاعل شناسا با شی مورد شناخت در فلسفه مسلمانان در ذیل
بحث هستی شناسی قرار می گیرد بنا براین با ابژه و سوژه فلاسفه غرب تفاوت
بنیادی دارد زیرا ابژه و سوژه در فلسفه غرب در دایره هستی شناسی قرار
دارد.بنابراین تعبیر سوژه برای وجود ذهنی و ابژه برای وجود عینی با مسامحه
است و فقط برای فهم بهتر مساله است.به نوعی تطبیق سهل وار این دو مساله است
و الا مساله وجود ذهنی و وجود عینی خاص فلاسفه مسلمان است و مساله سوژه و
ابژه خاص فلاسفه مدرن غرب است.
مسلمانان در ابتدا ، وجود ذهنی یک پدیده را، قرینه و یکسان با وجود عینی آن
دانستند، اما پس از چندی اشکالی در این قاعده عنوان شده که باعث و بانی
برکات فلسفی بسیار گشت. حکمای مسلمانان، به تبع ارسطو، متفق القول، علم را
از مقولات " کیف نفسانی " می دانستند، اما همانطور که ذکر شد، وجود ذهنی یک
پدیده، قرینه و یکسان با وجود عینی آن بود، یعنی اگر پدیده ای در وجود
عینی اش " جوهر" باشد، آنگاه در وجود ذهنی اش هم " جوهر" می باشد و به خاطر
اینکه از مقوله " علم " است باید " کیف نفسانی " باشد. به گونه ای یک
پدیده هم باید " جوهر " باشد و هم " عرض ". حکمای مسلمان برای حل این معضل
فلسفی به تکاپو افتادند. " فاضل قوشچی " رابطه بین عالم و معلوم را به گویی
درخشان در وسط ظرفی بلورین تشبیه کرد. گوی درخشان " معلوم " است و انعکاس
آن به دیواره بلورین، "علم" عالم را تشکیل می دهد. در اینجا گوی بلورین، از
مقوله پدیده بیرونی است و انعکاس آن از مقوله کیف نفسانی ." سید سند" از
حکمای اشراقی، از انقلاب در ماهیت پدیده ها، سخن گفت، پدیده در وجود عینی
اش، می تواند جوهر یا عرض باشد اما هنگامی که به ذهن آمد، دیگر به عرض "
کیفیت " تغییر مقوله می دهد. "محقق دوانی" انگشت انکار را بر روی کیف
نفسانی بودن، علم قرار داد و آن را از همان مقوله پدیده بیرونی دانست. اما
ملاصدرا پس از همه این نزاع های عقلی حرف دیگری را پیش کشید.البته ما الان
می دانیم که این حرف ملاصدرا تازگی ندارد و قبل از آن بو علی اشاره جالبی
به آن کرده است و حتی میرداماد تعبیر و تقریر دقیقی از آن داشته است و حتی
عبارات و اصطلاحات او به عینه توسط ملاصدرا تکرار شده است ولی به هر حال
شهرت حل این مساله با صدرا ست."آری بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد."
طبق این نظر، معلوم به حمل اولی، همان مقوله پدیده بیرونی است و به حمل
شایع، همان کیف نفسانی است. به زبان ساده، ذات معلوم و ماهیت آن، همان
ماهیت پدیده بیرونی است ولی همان معلوم، به سبب وجود ذهنی اش جزئی از
مصادیق کیف نفسانی است. این پاسخ فصل الخطاب فلسفه مسلمانان قرار گرفت. طبق
این نظریه سوژه یا فاعل شناسا، می تواند به ابژه، بدون هیچ دخل و تصرفی،
وجود ذهنی دهد و آنرا به تمامی بشناسد بدون آنکه ماهیت آن تغییر یابد. فاعل
شناسای ما در اینجا توانایی دخل و تصرف یا قلب ماهیت ابژه را ندارد، ابژه
وجود عینی است که تا مرز وجود ذهنی امتداد می یابد و در ذهن فاعل شناسا می
نشیند.
حال با این مقدمات، به یک بنای معماری به عنوان ابژه، می پردازیم و توضیح
می دهیم این تور از رابطه بین ابژه و سوژه چه نکاتی را در معماری پس از
اسلام این دیار روشن می کند:
1:تعیین بهترین زاویه دید: از آنجا که ابژه، یک وجود ممتد سیال از عین تا
ذهن است. بهترین زاویه نگرش به ابژه هم جایی است که ابژه، اجازه حداکثر
امتداد و کشش را داراست. اگر بیرون از بنا هستیم، بهترین جا، روبرو آن است.
جایی که بنا پس از گذشتن از حوض یا دیواره ای از درخت و سبزه به دیدگان ما
می نشیند مانند حمام فین کاشان. اما بهترین مثال برای این مدعا، چهل ستون
اصفهان است در اینجا بیست ستون در آب انعکاس یافته و پس از گذشتن از این
فضای بی تعین به دیدگان ما می رسد، گویی وجود ممتدی از عینیت به ذهنیت ما
پل زده است.و اگر درون بنا هستیم بهترین مکان برای رویت بنا همان مرکز بنا
ست.جایی که تمامی نقاط بنا گویی با خطوط ممتدی به دیدگان ما می رسد.مسجد
شیخ لطف ا... اصفهان بهترین مثال این امر است کافی است تا در مرکز این بنا
بایستید تا حس کنید که تمامی این شاهکار معماری با تمام ابهتش به ذهن شما
می آید و یا بر عکس با تمامی ابهتش از ذهن شما دور می شود و به عینیت می
رسد.
2: انعطاف پذیری و هم عرضی وجود: وجود ممتد و سیال گونه ابژه ای که تغییر
ماهیت نمی دهد، راه را برای نگرش های وحدت وجودی باز می کند. در اینجا خدا
همان وجود متعالی است که رقیق می شود و به انسان و حیوان و نامی و جمادی می
رسد. در اینجا دیگر موجودات با یکدیگر اختلاف ذاتی ندارند بلکه اختلافشان
در میزان بهره مندی از نور وجود است یکی کمتر می شود و دیگری بیشتر، به
نوعی در عین اختلاف مرتبت، هم عرض اند و در عین وحدت، متکثرند. پس لاجرم
معماری هم باید این وجود ممتد و سیال را به عرصه ظهور برساند و انعطاف
پذیری و هم عرضی را به دیدگان بنشاند. بهترین مثال این امر، استفاده بسیار
از مَنْدَل و ترجیح دایره در کاشی کاریها و گنبدها و مدارس و مساجد دانست.
جایی که دایره به واسطه مثلث به مربع تبدیل می شود و بر عکس. گویی وجود است
که سیلان می کند و به هر پدیده ای، بهره ای می بخشد.دایره ها مثلث می شوند
و مثلث ها شش ضلعی و شش ضلعی های کوچک شش ضلعی های بزرگتر.وحدت در کثرت
موج می خورد و کثرت در وحدت آرام می گیرد.
3: حداقلی کردن تغییر: در فلسفه مسلمانان ذات و ماهیت ابژه تغییر نمی کند و
انسان به عنوان سوژه باید سعی کند ابژه را تفسیر کند. حتی در نگاههای
عرفانی، آدمی را ترغیب می کنند تا برای شناخت ابژه، در آن نفوذ کند و از
خودش درآید و آن شود. قصه پروانه های طالب شناخت شمع عطار را یاد آورید که
پروانه کامل آن بود که خود را بر آتش زد تا سر شمع برایش روشن شود. حال این
نگاه در معماری هم تأثیر خود را می گذارد. کاخ ها و عمارت ها، در این دیار
به دو قسمت تقسیم می شود عمارت تابستانی و عمارت زمستانی و معماران قصد
تطبیق با شرایط محیطی می کنند نه تغییر آن. نوع ساخت و طراحی بنا و مصالح
آن با توجه به شرایط اقلیمی تغییر می کند و کوششی در جهت یکسان سازی نوع
معماری و مصالح نیست.- می توان خیلی راحت نوع نگاه فیلسوفان مدرن به طور
مثال کانت را با فلسفه مسلمانان به ابژه مقایسه کرد و پی به تفاوت های دو
معماری برد- باغ دولت یزد با دو عمارت تابستانی، و استفاده حداکثری از
منابع طبیعی چون آب و باد، مثال خوبی برای این بحث است.
کوتاه سخن آنکه در یک بررسی ساختاری،نوع نگاه به ابژه و مسأله شناخت آن می
تواند سرفصل قدرتمندی برای ارتباط فلسفه و معماری باشد و شاید به یقین
بتوان گفت که تفاوت معماری در شرق و غرب یا دوران مدرن و ماقبل آن محصول
تغییر نگرشی ژرف در مسأله شناخت ابژه بود.جایی که سوژه از تعبیر ابژه و
جهان به تغییر آن سفر کرد و از تطبیق با جهان، قصد تطبیق جهان با خود کرد
توجه به مبحث روانشناسی محیط در طراحی بسیار ضروری می باشد که متاسفانه در
هنگام طراحی (علیرغم اهمیتی که دارد ) توجه لازم لحاظ نمی شود . علاوه بر
آن کتاب ها و منابع در این زمینه نیز بسیار محدود واطلاعات ناقص می باشد و
هنگامی که درباره ی نقش روانشناسی محیط در فضای آموزشی صحبت می کنیم دسترسی
به اطلاعات در این زمینه باز هم مشکل تر خواهد شد.
از این رو نیاز به تحقیقی جامع در زمینه" بررسی دانشکده معماری از دیدگاه روانشناسی محیط " به شدت احساس می شود.
در این تحقیق فرآیند" رفتار" را در یک دانشکده معماری و از دیدگاه
روانشناسی محیط بررسی می کنیم . از این منظر ، یک دانشکده معماری نوعی
قرارگاه فیزیکی- رفتاری محسوب می شود و مانند دیگر قرارگاه هایی از این نوع
، از عوامل روانشناختی فردی از یک سو و عوامل محیطی از سوی دیگر تاثیر
میپذیرد. از این رو در تهیه طرح معماری این قرارگاه لازم است هدف ها و
ضرورتهای رفتاری مرتبط با هدفها و نیازهای سازمانی در نظر گرفته شود و طراح
باید بداند که دانشکده معماری به عنوان یک قرارگاه فیزیکی- رفتاری به چه
منظور ساخته می شود و چه کسانی با کدام ویژگیهای رفتاری از آن استفاده
خواهند کرد.
در این تحقیق با بررسی عوامل و عناصر فیزیکی دانشکده معماری ، آموزش معماری
، دانشجوی معماری و ارتباط رفتاری آنها به ضوابط و معیارهایی دست پیدا می
کنیم که طراح را در یافتن این پاسخ ها کمک می کند.
نظر به اینکه اکثر پژوهش های موجود درباره روانشناسی معماری و محیط در
زمینه های فرهنگی متفاوت با محیط ما انجام شده اند و در برخی زمینه های خاص
مانند دانشکده ها و یا دانشکده معماری بسیار ناچیز و کمرنگ می باشند،
اجرای پژوهش بین رشته ای و درون فرهنگی ضروری به نظر می رسد و یافته های
این پژوهش می تواند ما را در ایجاد محیط انسان ساخته ای سالم تر، دانشکده
ای کاراتر و نیز بیان نظریه های جدیدتر یاری دهد.
معیارهای به دست آمده به طور خاص در دانشکده هنر ومعماری دانشگاه آزاد
واحدمشهد بررسی خواهد شد . زیرا با انتخاب نمونه ایرانی نتایج به دست آمده
برای استفاده به عنوان رفرنس و مرجع در طراحی دانشکده های معماری در ایران
تا حدود زیادی نسبت به نمونه های خارجی مفید فایده خواهد بود .ضرورت توجه
به این مطلب با دانستن اینکه , در ایران دانشکده های معماری به طور خاص
برای این موضوع طراحی نشده اند ویا در هنگام طراحی به این موضوع توجه نشده
اند, بیشتر مشخص می شود.
در انتها سعی می شود با مشخص شدن فاکتور های موثر راه کارهای لازم برای طراحی بهینه دانشکده معماری ارائه گردد.
اگر در طراحی دانشکده معماری به عامل روانشناسی محیط توجه شود , آنگاه امید
و انگیزه در دانشجویان معماری بیشتر شده و امکان بروز استعداد و خلاقیت
بیشتری خواهند داشت
فلسفه دکانستراکشن
بنابراین با یک علامت که در این مثال زبان می باشد ایده ذهنی از گوینده به
شنونده منتقل شد ، و همچنین این مفاهیم ذهنی براحتی قابل تغییر نیستند. از
آنجا که زبان یک پدیده اجتماعی است حجمی برای آن توافق کنند تا بتوان از یک
معنی گر مفاهیم استعاره ای دیگر برداشت کرد . این مسئله در مورد متن نیز
صادق است اما دریدا می کشد با واسازی منتها نشان دهد که معنی شده خود معنی
گر شود.
بنابراین نوعی تسلسل زنجیر وار « معنی گر » و « معنی شده » ناپدید می شود.
بنابراین نمیتوانیم از یک علامت معنایی خاص دریابیم « بلکه باید بالا و
پائین رفتن مدام حضور و غیاب « معنای خاص » را بر تجربه آوریم. بنابراین
خواندن یک متن در واقع تبعیت کردن ردپائی از معنی شده است که خود حضور
ندارد
دریدا می نویسد :
ما هرگز نمی توانیم به انتهای چیزی برسیم. اگر به فرهنگهای لغت مراجعه
کنیم می بینیم که هر کلمه با کلمات و بر حسب کلمات دیگر تعریف شده اند و از
این رو اگر بخواهیم ببینیم واقعا یک کلمه چه معنی میدهد ، باید به دنبال
معنای کلمات دیگر نیز بگردیم. و به دنبال کلمات گشتن هرگز به پایان نمیرسد ،
حتی اگر به پایان این جستجو برسیم به یافتن معنی کلمه نخست نزدیک شده ایم
بخصوص کلماتی که به هر صورت واجد معانی متضاد هستند.
بنابراین دریدا گفتار را بر متن به عنوان علامت ترجیح می دهد و چون مممعتقد
است که در گفتار رابطه نزدیکترین معنی گر ومعنیشده برقرار میشود . پس متن
دریدا بسیار دوران ذهن، شکل و نفوذ ناپذیر است . اصل دریدا در چنین تفکری
عصیان در برابرباورهای معمولی در عرصه های فلسفی و حتی معماری و حتی به
عرصه های زندگی بشر و حتی به زیر بردن همه اصول و بطور کلی خرد و دانائی
است. خرد و منطق از اصولی است که از زمان فیلسوفان کلاسیک یونان تاکنون
نقش اصلی را در همه عرصه های زندگی بشری و حتی در معماری بخصوص در معماری مدرن داشته است .
در واقعه دریدا و سایر صاحب نظران (پست استراکچرالیست) سعی می کنند نوشته
های پیچیده ، مشکل و غیر شفاف ارائه کنند. رولان بارت در نوشته هایی که به
معرفی این سبک نوشتار می پردازند می نویسند :«
شفافیت در زبان صرفا مبحثی نظری است و نه کیفیتی که یک زبان باید الزاما
واجد آن باشد... روشنی و شفافیت در زبان پیوسته و ایده ال برخی از مباحثی
است که مراد از طرح آن قانع کردن شنونده یا خواننده می باشد ،زیرا نوشتار
به هیچ روی وسیله ای برای برقراری ارتباط نیست صرفا وسیله ای است برای
اینکه بورژوازی که سخن بشریت است شرایط اجتمای ،سیاسی خود را به دیگران
تحمیل کند.
بارت از اینکه زبان ،خاصه زبان فرانسه به عنوان وسیله ای مورد استفاده
قرار گرفته است تا ارزشهای بورژوایی و تحمیل را حتی به کسانی که چنین بارت
از اینکه زبان ، خاصه زبان فرانسه به عنوان ارزشهایی به ضررشان تمام می شود
تحمیل کند اظهار تاسف می کند .
به نظر بارت هدف چنین نوشته هایی مصرف کنندگان بی تفاوت این نوشته ها
هستند. وی این نوشته ها را «خواننده پسند » می نامد و مواردی از نوشته های
نویسنده پسند این است که نوشتار از سر قصد غیر واضح ،پراکنده، ناپیوسته و
درهم باشد .چنین نوشته ای چنان باید خواننده را ناراحت و عصبانی کند که وی
در ستیز خود برای درک مطلب ناگزیر شود اندیشه های خلا قانه خود را به کار
برد. این عدم شفافیت در معماری دکانستراکشن به گونه ای دیگر نمود می یابد .
گید تون در کتابفضا ،زمان. معماری در توصیف کارخانه فاگوس این امر را به
نوعی مهم از نقاشی کوبیسم می داند که در آن نقاط دید مختلف وجود دارد . اما
دریدا در باب درون و برون می نویسد:«دکانستراکشن تخریب یا پنهان کاری
نیست.» حال آنکه مشکلات ساختاری مسلمی را درون ساختارهای ظاهرا پایدار می
نمایاند اما این ترکها به متلاشی شدن ساختار نمی انجامد .
بر عکس، دکانستراکشن تمامی قدرت خود را از راه به مبارزه طلبیدن ارزشهای
قوی همانند :هماهنگی، وحدت و ثبات بدست می آورد و در عوض دیدگاه متفاوتی از
ساختار راه پیش رو می نهد ...این معماری نظریه بیان جدیدی نیست بلکه بیشتر
افشاگر ناشناخته های نهفته در دل است. شوکی است که از ضعف موجود درست بهره
برداری می کنند تا آن را برآشوبند نه آنکه به دورش اندازند . بنابراین زیر
سوال بردن و تردید در اصول به معنای نفی آن اصول در دکانستراکشن نیست .
فلسفه دکانستراکشن در زبان شناسی
واسازی یک متن عبارت است از برون گشیدن روابط منطقی متضاد ادراک و انبساط
از آن متن به هدف نمایش اینکه یک متن بر خلاف آنچه می گوید معنی می شود یا
بر خلاف آنچه معنی می شود میگوید این راهبرد نخستین بار توسط فیلسوف
فرانسوی ژاک دریدا مورد بررسی قرار گرفت موجب انتتقادات ادبی بسیاری مخصوصا
از جانب منتقدین آمریکائی شد. نوشته های دریدا اغلب در رابطه با فلسفه است
تا متون ادبی اگر خود او اخیرا بسیاری از جنبه های این تفاوت را رد کرده
است و معتقد است فلسفه همچون ادبیات محصول اشکال و وسایل علم معانی و بیان
است و اما وی معتقد است آنچه به فلسفه نظم بخشیده است دقیقا نتیجه عدم
تمایل فلسفه کیانه مجاز در اصول گذشته و امروز آن است .
بنابراین دریدا علی رغم معانی و منظور های مطابق متون فلسفی چندین آنها را می خواند .
آنچه دریدا پیشنهاد می کند رسیدن به تحلیل روانی دلایل « کلام ، محوری »
غربی است . در مقاله جفری بروت نسبت در مورد فلسفه دکانستراکشن اینچنین
توصیف شده است . به اعتقاد به اینکه در ریشه های تمام هستی ، حقایقی وجود
دارد که در دسته بندیهای مطلقی سازمان یافته اند ، این حقایق فقط در ذهن و
کلام خداوند وجود دارند اما هر چیز واقعی ازآنها تشکل ییدا می کند ، می
توانیم به درون آنها تنها از طریق زبان نفوذ کنیم و آن دلیل است که موجب
رسیدن به یک شناخت و واقعیت کامل و بی واسطه می شود .
ناخود آگاه فلسفی بعد توانست در تمام علائم و نشانه های استعاری اش خوانده
شود ( این دلیل دریداست به تضاد بین گفتار و نوشتار به عنوان پایه ای ترین
تعیین کننده که فلسفه غرب توجیه می کند .
از افلاطون تا هگل و از روسو تا سور و دانشمندان ساختارگرای مدرن ، همه
معتقدند که گفتار همیشه بر نوشتار ارجح است و این علت توانائب زبان است .
ابهام عبارت فرانسوی که هم به معنی شنیده است و همبه معنای فهمیدن گفتار
کسی ) بهترین برای اثبات این عقیده است که از درک همزمان آنچه کسی می خواهد
بگوید در لحظه ای که واقعا آنرا می گوید واقعی است و هنگامیکه به کلمات
شخص گوینده گوش می دهیم می توانیم احساس واقعی او را با وارد شدن به دایره
مبادرات بین ذهن ، زبان و واقعیت درک کنیم .
بنابراین ارتباطات به عنوان یک نوع تاثیر پذیری خودکار در دو جنبه مطرح می
شود . جریانی که به تقدم کامل زبان گفتاری بر هر چیز که محدودوه آنرا
میکند بستگی دارد و این تهدید صراحتا توسط نوشتار انجام می شود تا آنجا که
حتی به قطع ریشه حضور مجاز گفتار نیز بیانجامد .
نوشتار نیز حداکثر در میان خوانندگان قابلیت انتشار دارد که بهترین آنرا
هرگز نمیتوانند اطمینان داشته باشد که انچه فهمیده اند همانی است که منظور
نویسنده بوده است . اثر نوشتار پراکندن و منتشر ساختن معنا به یک نکته است و
ان جایی است که این حس ازادی تعابیر بی انتها مطالب اصلی را از ذهن دور می
کند
انسان و فضای معماری
معماری اجتماعیترین هنر بشری است. به غیر از دوران گردآوری خوراک، حضور
فضا، بنا و شهر از گذشته تا امروز و در آینده، لحظهای از زندگی روزمره
آدمیان غایب نبوده و نخواهد بود.
بشر نیازمند فضایی است که او را در مقابل تأثیرات محیط محافظت نماید. این
نیاز از ابتدای زندگی تا به امروز تغییر چندانی نداشته است. این فضای محافظ
یا همان فضای معماری، مرکزی است که بر مبنای آن تمامی ارتباطات فضایی شکل
یافته و سنجیده میشوند. ارتباطات فضایی بین افراد، سیستمی است پیچیده از
تمایل به نزدیکی، فرار، نادیده گرفتن، توجه نکردن و ... ، به این دلیل فضای
معماری نمیتواند تنها با توجه به فضایی ریاضی طرح شده باشد، بلکه لازم
است طرح فضا به ترتیبی باشد که تمامی ارتباطات اجتماعی ـ روانی انسانها
تقویت شوند یا اینکه لااقل برای آنها مزاحمتی ایجاد نشود.
مفهوم فضای ساخته شده یا فضای کالبدی به معنای کلیه شکلهای کالبدی قابل
لمسی که انسانها به وجود میآورند و یا تغییر شکلهایی که در همین زمینه
اعمال میکنند، میتواند به صورت یک مفصل بین فضای کالبدی ـ طبیعی و فضای
زیستی انسانها تعریف شود. این فضا نقطه شروع انسان برای شناخت محیط است.
فضای معماری به بیانی توصیف مادی مکان یا ظرفی است که در آن بخشی از
فعالیتهای مربوط به زندگی بشر صورت میپذیرد. بنابراین فضای معماری با
زندگی رابطهای ناگسستنی دارد. انسان هنگامی که از رحم مادر جدا میشود، در
فضایی جدید قرار میگیرد که همان فضای معماری است. انسان در فضای معماری
زندگی میکند، به فضا فکر میکند و فضا را خلق مینماید. معماری هنر به نظم
درآوردن فضاست و انسان نمیتواند قبل از آنکه افعال خود را منظم کرده و به
زندگی خود نوعی سازمان بخشیده باشد، فضا را به نظم درآورد.
رابطه انسان با فضای معماری رابطهای است روزمره که بخش مهمی از زندگی او
را در بر میگیرد. این رابطه پیچیدهتر از رابطه انسان با فضای هنری نقاشی و
مجسمه سازی است، زیرا انسان این فضا را از درون نیز تجربه میکند. از این
رو بعد از قرنها، هنوز مسأله اصلی معماری، فضا و زندگی و چگونگی ارتباط
بین این دو است. فضای معماری که اصلیترین وجه معماری است، از طریق
اصلیترین وجه زندگی یعنی خلاقیت میتواند ایجاد شود. با اینکه فضای معماری
به فضای زندگی انسانها مربوط است، ولی این ارتباط از فرمول خاصی نتیجه
نمیشود. فضای زندگی بصورت الگویی از پیش تعیین شده، در جهان ایدهآلها
وجود ندارد، بلکه بایستی ایجاد شود و معمار مسؤول ایجاد آن است.